در سخنرانی هنرمند شوید
و اگر بدون رعایت هماهنگى، فقط روایت یا ترجمه آن را براى شنوندگان نقل كند و مردم را از چگونگى واقعه آگاه سازد، او گزارشگر است، نه سخنور و عمل او ارزش هنرى ندارد.
در این جا، براى نمونه، به ذكر یك واقعه كه در زمان على (علیه السلام) روى داده، اكتفا مىشود و ضمن ترجمه حدیث، چند مورد كه هماهنگى مطلب با صدا و حركات دست و نگاه چشم لازم است، خاطرنشان مىگردد.
علی(علیه السلام) روزى وارد مسجد شد. جوانى را دید گریه مىكند و چند نفرى در اطراف او هستند. امام، علت گریهاش را پرسید. پاسخ داد: شریح بر خلاف انصاف درباره من حكم داده است. حضرت از قضیهاش سؤال نمود. در جواب به آن چند نفر، كه اطرافش بودند، اشاره نموده و گفت: اینان پدر مرا با خود به سفر بردند. پس از آن كه از سفر بازگشتند، پدرم با آنان نبود. پرسیدم او چه شد؟ گفتند مرد.
من از پولى كه او موقع سفر با خود داشت سؤال نمودم. گفتند ما از مال او بىاطلاعیم. براى احقاق حق و كشف واقع، به شریح قاضى مراجعه نمودم. او همسفرهاى پدرم را احضار نمود. جریان امر را از آنان سؤال كرد و از اموال پدرم پرسید. اظهار بىاطلاعى نمودند. دستور داد همسفرها قسم یاد كنند كه از پول پدرم اطلاع ندارند. آنان قسم یاد كردن كه بىاطلاعیم. شریح تمامشان را آزاد نمود و به من گفت از این پس نباید متعرض اینان شوى.
على (علیه السلام) به قنبر فرمود این افراد را جمع كن و دستور داد عدهاى از اعضاى شرطهالخمیس را خبر نما كه حاضر شوند (شرطه الخمیس، نام گورهى بود در حدود پنجاه هزار نفر. آنان افرادى بودند با ایمان، مسلح، قوى، آماده به خدمت و مجرى اوامر على (علیه السلام)
حضرت نشست و گروهى كه پدر جوان را با خود به سفر برده بودند، نزد خود طلبید. آنان نیز نشستند و جوان مدعى را در كنار آنان نشاند و مجلس قضا تشكیل گردید. به جوان فرمود: گفته خود را تكرار نماید.
او در حالى كه گریه مىكرد، دعوى خود را طرح نمود و اظهار داشت یا امیرالمؤمنین، به خدا قسم، من این عده را در خون پدرم متهم مىدانم. چه، به طمع مالش، از راه حیله اغفالش كردند و با خود به سفر بردند. على (علیه السلام) از گروه همسفر سؤال نمود چه مىگویید؟ همان پاسخ را كه به شریح در محكمه قضا داده بودند، تكرار كردند و گفتند پدر این جوان مرد و ما از اموالش بىاطلاعیم. حضرت به صورت آنان نظرى عمیق افكند و فرمود:
ماذا تظنون اتظنون انى لا اعلم ما صنعتم باب هذا الفتى انى اذا لقلیل العلم.(229)
در این جا، خطیب باید با آهنگى مطمئن سخن امام را بگوید و با صدایى محكم و قاطع آن را ترجمه نماید
چه گمان مىبرید؟ تصور مىكنید من نمىدانم با پدر این جوان چه كردهاید؟ اگر چنین باشد، علم و آگاهى من ناچیز خواهد بود.
ثم امر بهم ان یفرقوا فى المسجد واقیم كل رجل منهم الى جانب اسطوانه من اساطین المسجد.(230)
سپس دستور داد افراد متهم را از یكدیگر جدا كنند. مأمورین آنها را در مسجد متفرق نمودند.
در این جا خطیب با گردش دادن دو دست خود، به صورت نیم دایره، به دو طرف خویش، پهنه وسیع مسجد را به حضار ارائه مىكند و با اشاره انگشت نشان مىدهد كه: هر یك را در كنار یكى از ستونهاى مسجد متوقف نمودند.
آن گاه، ابن ابىرافع، منشى خود را احضار نمود و فرمود: بنشین. نشست. بعد یك از متهمین را به حضور طلبید.
فقال له: اخبرنى و لا ترفع صوتك(231).
فرمود: به سئوالات من جواب بده، ولى صدایت را بلند مكن.
در این جا، خطیب باید صداى خود را خفیف نماید. سئوالات آن حضرت و پاسخ متهم را مانند اصل قضیه، آن طور كه روى داده است، آهسته بگوید.
س. چه روزى از منازل خود خارج شدید و پدر این جوان با شما بود؟
ج. در فلان روز. به ابن ابىرافع فرمود بنویس.
س. خروج شما در چه ماهى بود؟
ج. در فلان ماه. فرمود بنویس.
س. پدر این جوان به چه مرضى مرد؟
ج. به فلان مرض.
س. او در چه منزلى از دنیا رفت؟
ج. در فلان منزل و فلان موضع
س. كى او را غسل داد و كفن نمود؟
ج. گفت فلانى.
س. در چه پارچهاى او را كفن نمودید؟
ج. گفت در فلان پارچه.
س. كى بر او نماز خواند؟
ج. گفت فلانى.
س. كى او را داخل قبر نمود؟
ج. گفت فلانى.
ابن ابىرافع تمام مطالب را نوشت.
فلما انتهى اقراره الى دفنه كبر امیرالمؤمنین تكبیره سمعها اهل المسجد.(232)
وقتى بازپرسى متهم اول به پایان رسید، على (علیه السلام) به صداى بلند تكبیر گفت. به طورى كه تمام اهل مسجد شنیدند. در این جا خطیب باید هم مانند آن حضرت به صداى بلند تكبیر بگوید و توجه تمام حضار مجلس طورى جلب شود كه گویى صداى تكبیر على را مىشنوند.
سپس دستور داد او را به جایش اولش برگرداندند و متهم دومى را احضار نمود. او را نزدیك خود نشاند. سئوالاتى كه از اولى نموده بود، از او نیز پرسید. جوابهایى داد بر خلاف متهم اول و ابن ابىرافع تمام آنها را نوشت. پس از پایان سئوالات، دوباره حضرت به صداى بلند تكبیر گفت كه تمام اهل مسجد شنیدند.
خطیب، در مورد متهم دوم باید هم مانند متهم اول عمل كند. سؤالهاى و جوابها را آهسته بگوید و تكبیر را با صداى بلند.
دستور داد متهم اول و متهم دوم را از مسجد بیرون ببرند و به طرف زندان سوق دهند، اما نفرمود آن دو را زندانى نمایند.
گویى مقصود حضرت این بود كه به سایر متهمین بفهماند كه پاسخهاى آن دو، با هم اختلاف داشته و این خود حاكى از وقوع جنایت است و دیگر متهمین در فكر پنهان ساختن حقیقت نباشند.
سپس، متهم سوم را به حضور طلبید. همان سئوالات را تكرار نمود و او بر خلاف آن دو، پاسخ داد. حضرت با صداى بلند تكبیر گفت و دستور داد سومى نیز به دو نفر قبلى ملحق نمایند. متهم چهارم را طلبید. او سخت نگران و مضطرب بود. با لكنت زبان سخن مىگفت. حضرت وى را موعظه نموده و تخویفش كرد. او در كمال صراحت اعتراف نمود كه من و دیگر همراهان، پدر جوان را كشتیم، اموالش را برداشتیم، و در فلان نقطه، نزدیك كوفه، دفن نمودیم. در این موقع، باز هم امام به صداى بلند تكبیر گفت و دستور داد او را كه صریحاً اعتراف نمود به زندان بردند.
متهم پنجم را احضار نمود به او فرمود: باز هم مىگویید آن مرد به مرگ طبیعى از دنیا رفته، با آن كه حقیقت واضح شده است. آن مرد نیز صریحاً به قتل اعتراف نمود. سپس، بقیه متهمین را به حضور طلبید و تمام آنها متفقاً به قتل پدر جوان و بردن اموالش اعتراف نمودند.
دستور داد چند نفر با متهمین بروند و نقطه دفن مال را بشناسند و آن را از زیر خاك بیرون آورند. رفتند و اموال را خارج نمودند و نزد امام آوردند. حضرت فرمود آن را به فرزند مقتول تسلیم نمایید.
ثم قال له: ما الذى ترید قد عرفت ما صنع القوم بابیك. قال ارید ان یكون القضاء بینى وبینهم بین یدى الله عزوجل و قد عفوت عن دمائهم فى الدینا.(233)
سپس، على (علیه السلام) به وى فرمود: اكنون دانستى اینان با پدرت چه كردهاند، اكنون مىخواهى چه كنى؟
پاسخ داد: مىخواهم حكم بین من و اینان، در پیشگاه الهى باشد. از خون آنها در دنیا گذشتم.
از مجموع بحث، این نتیجه به دست آمد كه سخنور باید هماهنگى را بین مطلب مورد بحث، با وضع قیافه، آهنگ صدا، و حركات دست رعایت نماید تا در شنوندگان اثر بهتر بگذارد. این، خود، یكى از شرایط اساسى فن سخن است. حتى اگر خطیب بخواهد در خلال سخن قصهاى را از تاریخ نقل كند، بهتر است هماهنگى را در آن مورد نیز مورد توجه قرار دهد، وگرنه سخنانش صورت گزارش به خود مىگیرد، نه سخنورى.
سخن و سخنوری – محمد تقی فلسفی
تنظیم: محمد حسین امین